نجوا
از ابتدا، سفر روحت را حدس می زدم گفته بودی قصد خاک نداری خیلی خلوت شده مجبور نیستی با صدای بلند حاضر بگویی حس نامحسوسی هستی که نیرویی حمایت کننده و لطفی عمیق از تو جاری می شود برای آمدنت جاده ای از تو تا فرج دعایمان کشیده ایم ما که آنسوی روشنایی نیستیم که پیدا نکنی، سو سوی بی رمقی دیدی بیا. با همه تعجیلی که برای آمدنت داری نمی دانم کدامین دعا در راه مانده که اجابتش عمریست به تاخیر افتاده ما که هفت روز هفته در چشمانمان رگه های باریک امید تا جمعه دلگیر پیچ می خورد هر صبح هم که تعجیل فرجت را به تهنیت رسول و آلش پیوند می زنیم. نمی گویی چشمی هم هست که انتظار ممتد برگشتنت را در فروکش امید جستجو می کند حال ما از سپیدی تا سیاهی گذشته صدای زوزه گرگ را می شنوی که کفتارها را خبر می دهد، برای خوردن عاطفه های خدا که به راحتی زیر شعور تهی بشر دفن می شوند در دو کلمه "غرایز و نفس" خلاصه می شوند و اگر بخواهند در یک واژه جمع بیایند "مالکان زمین" نام دارند و دست آخر هم پرده ی شب روی تمامی روزها می کشند تو که تنهاترین شاهد زنده ی خدایی نمی دانم انتظار...... توانست از تو به چه چیز برسد؟ با تو دوباره همه چیز شروع خواهد شد
Design By : Pichak |